عــــاشـقـانـه های من
تقدیم دل پاک بانوی رویاها
کاش میشد به سادگی یک سلام تمام نبودنت را ازبین ببرم و پاک کنم این همه دلتنگی را ازلوح فرسوده دل.... کاش میتوانستم با یک سلام ساده در آغازاین نامه ها خط بکشم برهرچه فاصله هست ازدستان من تا لمس بودنت.... میبینی؟دیگرحتی سلام هم برای من که دور از تو مانده ام واژه دلنشینی نیست.... چراکه باهر درود به یاد میاورم که هرروز تورا بدرود میگویم و غرق میشوم درآرزوی شیرین آن ساعاتی کنارم هستی و من هیچگاه نیازمندسلامی دوباره نمیشوم.... بااین همه اگر سلام را کناربگذارم درسطرهای نامه هایم چه بنویسم من که میترسم از واژه"خداحافظ"... میبینی مرا که چگونه باحال و روزپریشان ترازمجنون وچشمانی لبریز عشق که جهانی را به نظاره مینشاند,رسوای آدم شده ام و ستوده عالم.... عالمی که برپایه عشق تکیه کرده و میداند که بودونبود عشق یعنی بودونبوداو.... اما اعتراضی نیست بر آدمیان; این فرزندان فراموشکار که ازآن همه عشق تنها نامی را یدک میکشند که برایشان شبیه "نمیدانم" معنامیشود.... اگرخوب گوش دهی میشنوی که حکایت شیفتگی ام هرشب میان ستارگان این سو و آن سو سرک میکشد و آسمانت را سرشارمیکند از تلالو محبت.... و بااین همه هنوز نامت را با واژه های سکوتم نجوامیکنم مبادا که به گوش شیطان برسد و آتش کینه اش میان قلب من و تو جدایی بیلندازد... اما تو.... یادت نرود درجواب فریادهای بی صدایم لبخندبزنی و آنوقت من.... بازهم بخند.بخندتاصدای شیطان, خداراهم به خنده بیاندازد وآنوقت درسایه تبسمش لحظه هایم را نقشی ازعشق و ایمانی ابدی بزنیم..... حالا بگذار همینجا که لبخند برلب داری نامه ام را پایان برم تا شادی ات درقاب لحظه هایم همیشگی شود.... نه.... خداحافظ نمیگویم.... من هنوز میخواهم باتو بمانم دستانم را رها مکن..... که دیوانه ها پایان نمیشناسند....
[-Design-] |