عــــاشـقـانـه های من
تقدیم دل پاک بانوی رویاها
آسمان صاف و بدون ابر با تمام زیبایی اش یکنواختی زندگیم را نشان میداد دریای خاموش و بی تحرک سکوت تنهایی ام را تداعی میکرد پنجره های بسته اتاق تنهاییم را باتمام قوا فریاد میزدند آرزو داشتم ابرها جمع شوند آسان بغرد و باران زندگی همه جا را سیراب کند آرزو داشتم که موج های خروشان به دماغه سر بکوبد تا سکوت تنهایی را خردکند آرزو داشتم کسی پنجره را بگشاید همچون بال پرستوی مهاجر تا به زمینی رسد که درآن یاری هست........... و رسید روزی که آسمان غرید, موج ها خروشان شد و پنجره ها گشوده شد اما مانده بودم که به بال کدامین بسپارم خودرا که یکی را دل می طلبید و دیگری را منطق که یکی رهسپار سرزمین خیالم میکرد و تو و دیگری حقیقتتو آن بودی که دل طلبید تورا طلبید تا مرا بر بال های عشق رهسپار سرزمینی کنی که آن را خیال می نامند...
[-Design-] |